معنی مبتکر شعر سپید
حل جدول
فارسی به انگلیسی
لغت نامه دهخدا
مبتکر. [م ُ ت َ ک َ] (ع ص) ابتکارشده. ابداع شده. نوآورده.
مبتکر. [م ُ ت َ ک ِ] (ع ص) آن که بامداد برخیزد. (آنندراج). برخیزنده ٔ بامداد. || آن که پگاه می آید. (ناظم الاطباء). || آن که میوه ٔ اول رسیده خورد. (آنندراج). خورنده ٔ نوبر میوه ها. (ناظم الاطباء). || کسی که دررسد آغاز خطبه را. (آنندراج). دررسنده آغاز خطبه را. || رباینده ٔ بکارت دختر. (ناظم الاطباء). || ابتکارکننده. نوآورنده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). آنکه چیز تازه پدید آرد.
واژه پیشنهادی
شاملو
اطلاعات عمومی
احمد شاملو
فرهنگ معین
(مُ تَ کِ) [ع.] (ص.) کسی که چیز تازه ای به وجود آورده باشد.
فرهنگ واژههای فارسی سره
نوآور
فارسی به عربی
مبدع، مخترع، منشی
عربی به فارسی
نو اور , بدعت گذار
فرهنگ عمید
کسی که چیز تازهای به وجود بیاورد، ابتکارکننده،
کلمات بیگانه به فارسی
نوآور
مترادف و متضاد زبان فارسی
صفت آفرینشگر، باابتکار، خلاق، مبتدع، مبدع، مخترع، نوآور
معادل ابجد
1308